چرا دیگه هیچکی چیزی نمیگه!؟ چرا همه اینقدر ساکت شدن!؟ یادم میاد ۲-۳ ساله پیش نمیرسیدم همهٔ وبلاگا رو بخونم، اما الان هفتهها میگذرد و سکوت و سکوت. من از اولش هم جز کسایی نبودام که خیلی مینوشتن، بیشتر از خوندن لذت میبردم،...اما بگذریم.
مامان داره ۱۳ مارث میره. نبودنش مطمئنم که خیلی احساس میشه، آرزومه که یه روزی برسه که اینقدر تو زندگیهامون ترک کردنو رفتن نباشه...رفتنا واسه یه مدت خیلی کوتاه باشه فقط، مثلا واسه یه شب...