نذر

برای خود من خیلی عجیبه که چرا آدم ها وقتی میخوان نذر بزرگی بکنن ریختن خون یه حیوون رو نذر می کنن. خیلی فلسفه ی نذر کردن رو دوست ندارم. انگار که میخوای به خدا یا ائمه وعده بدی که اگه برات یه کاری کردن اون وقت تو هم یه کاری براشون می کنی! انگار که رابطه ی بنده با خدا شکل معامله پیدا می کنه!! البته این فقط حس منه و خیلی های دیگه این اعتقاد رو ندارن یقینا که نذرهای هرساله یا موردی دارن. خیلی وقت ها نذرها برام عجیب اند...

با تمام این اوصاف یکی از دوست هام برای شهادت حضرت فاطمه برای سلامتی خونواده (!) نذر گوسفند هر ساله داشت! و هر سال هم لاشه رو به خانه سالمندان هدیه می داد. من هم چون تا حالا ندیده بودم کشتارگاه چه جور جاییه بلند شدم رفتم ببینم که حداقل این حس کنجکاویم برطرف بشه!!

تو راه که داشتیم می رفتیم کلی دلم حالت حال به هم زنی و اینا داشت اما خب خودم خواسته بودم. وضعیت گوسفندهایی که خیلی بی رحمانه چپه اشون میکردن تو جعبه برای وزن کشی و وقتی که روی دو پا میبردنشون تا سلاخ خونه خیلی رقت انگیز بود و ترس رو می شد از چشم هاشون دید.

فکر نمی کردم تحمل دیدن ریخته شدن خون و کنده شدن پوست شون رو داشته باشم اما همه اش رو نگاه کردم و تو ذهنم مرتب با خودم فکر می کردم که چرا جون یه حیوون برای سلامتی یه خونواده باید گرفته بشه... خدا چه احتیاجی به این قربانی داره... داستان ابراهیم و اسماعیل، داستان قربانی کردن آدم ها پای خدایان جور و واجور معابد همیشه اذیتم کرده. این که یک نفر رو قربانی کنند تا ریخته شدن خون اون باعث دور شدن خبائث و شیاطین از قبیله ای باشه نهایت خودخواهیه.

دنیا پر از چیزهای خوبه و اون چیزی که اون رو می چرخونه مهربونیه نه قساوتی برای به دست آوردن یک رحمت یا نعمت. من اگه با خدا قرار هم بگذارم یه قرار لطیف تر میگذارم! :))

گواهینامه جدید

آقا یکی به من توضیح بده چی شده این مملکت متحول شده همه چیزش انگار! بعد از گذشتن یه تعداد زیادی ماه از اعتبار گواهینامه قبلی که کلی هم عکسش رو دوست داشتم با تنبلی فراوان برای گرفتن گواهینامه جدید اقدام فرمودیم! بماند که برای رانندگی با لنز، الکی الکی به جز رفتن پیش پزشک معتمد باید خود شهرک آزمایش هم میرفتم. فاصله ی فیش های پرداختیم هم دو ماه دو ماه بود! اصلا یه وضعی! این رییس نازنین مرخصی که نمیده به آدم! القصه بالاخره دیروز ساعت 7 عصر(!!) پست چی گواهینامه ام رو آورد. اعتبارش هم 10 ساله است!!! من اصلا قوانین این مملکت رو نمی فهمم. اولین گواهینامه ای که گرفتم 10 ساله بود. بعد چون عکسم خیلی کوچولویی بود و هر وقت پلیس می دید باور نمیکرد که این خود منم رفتم و با کلی دردسر و چونه زدن بعد از سال ها عوضش کردم و یه گواهینامه جدید گرفتم که اعتبارش 5 سال بود. حالا این جدیده که اومده باز 10 ساله است. واقعا مبنای قوانین این مملکت بر اساس چیه من موندم!!! حالا چه قدر طول بکشه که برم گواهی نامه بین المللی بگیرم هم البته در این مقال نمیگنجه! اما میگن یه روزه میدن انگار.

دانشگاه آجر سه سانت های قرمز

رفتم دانشگاه. می خواستم درخواست کارنامه رسمی بدم که اگه قرار شد درس بخونم همه چیز رو دم دست داشته باشم برای پذیرش. از در اصلی دانشگاه که رفتم تو می خواستم کارت فارغ التحصیلی ام رو نشون بدم برای ورود، اما با یه سلام و یه لبخند وارد شدم. هنوز هم همون آدم ها دم در می ایستادن و کارت دانشجویی ها رو چک میکردن و من 6 سال اینجا درس خوندم - 6سال، هنوز من رو می شناختن... تو شیشه ی ماشین هایی که پارک بودن به خودم نگاه کردم، بعد تو ذهنم به اون دختری که یه روزی کوله مینواخت پشتش و کتاب به دست از این خیابون اصلی رد می شد فکر کردم.. تو خیابون های دانشگاه که راه می رفتم چه قدر اون سال ها برام دور ربودن. همیشه تو شریف یه جایی در حال ساخت و سازه. خیلی از اون ساختمون ها تموم شدن. ساختمون هایی که درون و بیرونشون از آجر سه سانتی های قرمزه و همیشه و همیشه سبک ساختمون های دانشگاه شریف بوده... یه جاهایی رو هنوز دارن درست می کنن، اما دانشگاه هنوز همون دانشگاهه، هنوز همون خاطره ها رو برام داره از سال ها درس خوندن، از سال هایی که چه قدر بچه تر بودم، از شخصیتی که اون جا ساخته شد، از دانشی که اون جا انباشته شد، از... زندگی یه فیلم پیوستاره؛ در امتداد و پر ابهت و باشکوه... و من با رضایت و لبخند بازیش می کنم.

گواهی عدم سوء پیشینه

خیلی جالب شده این مملکت! دفعه ی گذشته که برای آپدیت مدارک گواهی عدم سوء پیشینه خواسته بودند نزدیک به 40 روز طول کشیده بود و همین باعث شده بود که از ویزا آفیس ورشو درخواست تمدید مهلت بکنیم. این بار حدود ساعت 12 ظهر پنج شنبه برای انجام انگشت نگاری رفتم پلیس+10 و با کمال تعجب ساعت 6 بعدازظهر روز چهارشنبه پست چی گواهی عدم سوء پیشینه رو آورد. هم این که در عرض 3-4 روز کاری این گواهی صادر شده عجیب بود و هم این که ساعت 6 بعدازظهر پست چی محترم نامه رو تحویل داد! خلاصه که با تشکر از هر کی که عامل این سرعت بخشی به فرایندها بوده.

آموزش بی رحمانه قدرت در محیط کار- قانون 9: در عمل برنده شو. هرگز دست به مباحثه نزن.

قانون 9: در عمل برنده شو. هرگز دست به مباحثه نزن.

هر پیروزی کوچکی که با مباحثه به دست میارین یه پیروزی روانیه و رنجش و کدورتی که ایجاد میشه قوی تر و بادوام تر از تغییر لحظه ای عقیده ی طرف مقابله. نشون بدین؛ صحبت نکنین!

در رابطه با قدرت باید یاد بگیرین که حرکات خودتون رو با توجه به اثرات بلندمدت اون ها بر مردم مورد قضاوت قرار بدین. اثر کلمات گذرا و ناپایداره و ما بعد از چند روز موافقت با یه نفر، اغلب به عقیده ی قبلی خودمون برمیگردیم.

در جریان بحث، هرکس حرفی به نفع خودش میزنه. از کتاب های آسمانی شاهد مثال میاریم و آماری ارایه می کنیم که صحت اون رو نمیشه بررسی کرد.

حقیقت چیزیه که می بینید نه چیزی که می شنوید. قدرت نشون دادن ایده ها در اینه که حریف شما به حالت دفاعی نمیره و بنابراین امکان ترغیب و تحریک اون وجود داره. این کار اون رو آماده میکنه که به صورت فیزیکی ببینه که ایده های شما جای بحث ندارن.

وقتی در پی قدرت هستین یا میخواین اون رو حفظ کنید، به دنبال راهی غیرمستقیم باشین و شیوه های خودتون رو به دقت انتخاب کنین. هرگز بحث نکنین.

آموزش بی رحمانه قدرت در محیط کار- قانون 8: دیگران را به طرف خود جلب کنید.

قانون 8: دیگران را به طرف خود جلب کنید. در صورت لزوم از تله استفاده کنید.

در تاریخ چند بار این سناریو تکرار شده: یه فرمانده ی مهاجم با تمام قدرت دست به حمله ی غافل گیرانه زده. به تدریج قدرتش به اوج میرسه و ناگهان همه چیز بر ضدش به کار گرفته میشه. دشمنان بیشمارش به هم ملحق میشن؛ اون سعی می کنه قدرت خودش رو حفظ کنه، و در این راه خسته و فرسوده میشه، و سرانجام به طرزی اجتناب ناپذیر در هم میشکنه.

علت این الگوی رفتاری اینه که شخص مهاجم به ندرت کنترل کامل رو در دست داره. نباید عمل تهاجمی رو با عمل موثر اشتباه گرفت. بیشتر اوقات عمل موثر اینه که دور بایستین، آرامش خودتون رو به دست بیارین و اجازه بدین دیگران در دامی که شما پهن کردین گرفتار بشن. به جای این که بخواین به پیروزی کوتاه مدت و سریع دل خوش باشین، بهتره به قدرت پایدار تو بلند مدت فکر کنین.

معنی قدرت، حفظ ابتکار عمل، واداشتن دیگران به نشان دادن عکس العمل در مقابل حرکات شما، و نگه داشتن رقیب و اطرافیان خود در موضع دفاعی است.

اول باید به خودتون یاد بدین که احساسات خودتون رو کنترل کنین. دوم این که هیچ وقت اجازه ندین شما رو عصبی کنن. در حالی که توی قلمروی خودتون محکم ایستادین، با عصبی کردن رقیب اون رو وادار به حمله و اشتباه کنین. جنگجویان خوب دیگران رو وادار میکنن که به طرف اون ها بیان و خودشون به طرف دیگران نمیرن.

آموزش بی رحمانه قدرت در محیط کار- قانون 7: دیگران را مجبور کنید برایتان کار کنند.

قانون 7: دیگران را مجبور کنید برایتان کار کنند؛ اما امتیازها را شما تصاحب کنید.

از خرد، دانش و نیروی کار دیگران به نفع اهداف خود استفاده کنید. این همکاری نه تنها موجب صرفه جویی وقت و انرژی شما می شود، بلکه هاله ای از سرعت و کارایی به دور شما ایجاد می کند.

هرگز کاری را که دیگران می توانند برایتان انجام دهند خودتان انجام ندهید.

دنیای قدرت مثل جنگل است! خام و ساده نباشید. در هر لحظه ای که بر روی پروژه ای کار می کنید خیلی ها منتظرن که راهی برای بقای خودشون پیدا کنن و حتی خلاقیت شما رو غارت کنن. بهتره به بازی ملحق بشین و از خودتون محافظت کنین. اگه براتون اهمیت داره که همه ی کارها رو خودتون انجام بدین انرزی زیادی از دست میدین و از پا در میاین. افرادی رو پیدا کنین که مهارت ها و توانایی هایی دارن که شما ندارین. یا یه گروه کاری تشکیل بدین و اسم خودتون رو بالاتر از همه قرار بدین.

از ذخایر دانش و خرد گذشته استفاده کنین. نیوتن به این کار میگه ایستادن بر شانه ی غول ها. همگی اساتید و دانشمندان و مورخین آثاری دارن که الان در حال خاک خوردن هستن و در انتظارن که شما برین و روی شونه هاشون بایستین! دانش و خرد اون ها می تونه از آن شما باشه. مهارت های اون ها مهارت شماست و هیچ وقت هم به کسی نمیگن که ایده ی شما ایده ی اون ها بوده! بیسمارک میگه آدم های نادون همه چیز رو از طریق تجربه ی خودشون یاد میگیرن اما من ترجیح می دم که از تجربه ی دیگران استفاده کنم.

آموزش بی رحمانه قدرت در محیط کار- قانون 6: به هر قیمتی مورد توجه باش.

قانون 6: به هر قیمتی مورد توجه باش.

در مورد هر چیزی از ظاهر اون قضاوت میشه. چیزی که نادیدنیه به حساب نمیاد.هیچ وقت خودتون رو در جمع گم نکنین. خودتون رو در مرکز توجه قرار بدین و بزرگ، خوش نما و مرموزتر از بقیه ی مردم جلوه کنین. درخشش بیشتر از اطرافیانتون هنریه که هیچ کس به طور مادرزادی نداره.باید توانایی جلب توجه دیگران رو یاد بگیرین. در شروع کار شهرت خودتون رو به یک ویژگی یا یک تصویر مرتبط کنین که شما رو از مردم متمایز کنه. جامعه به افراد بزرگی نیاز داره که بالاتر از عوام باشن.

در معرض دید قرار بگیرین. چیزی که دیده نشود مثل این است که اصلا وجود ندارد.

آموزش بی رحمانه قدرت در محیط کار- قانون 5: همه چیز به شهرت و اعتبارت بستگی دارد. با زندگی ات از آن م

قانون 5: همه چیز به شهرت و اعتبارت بستگی دارد. با زندگی ات از آن مواظبت کن.

شهرت و اعتبار سنگ بنای قدرت است. با همین اعتبار می تونین رقیب خودتون رو بترسونین و برنده بشین. اعتبار و شهرت خودتون رو آسیب ناپذیر کنین. در عین حال سعی کنین همیشه روزنه هایی در اعتبار دشمن پیدا کنین، به اون حمله کنین، و نابودش کنین. اما هرگز در حملات زیاده روی نکنین چون توجه مردم به کینه و انتقام جویی شما جلب میشه تا حریف تون. سپس کنار بایستید؛ مردم او را دار خواهند زد!!

مردم اطراف مان حتی نزدیک ترین دوستان مان، مرموز و ناشناخته باقی می مانند. شخصیت آن ها رازی درونی است که آشکار نمی شود. در بازی خطرناک ظواهر، این شهرت است که از شما محافظت می کند.

در آغاز باید بکوشید که بر اساس خصوصیتی ممتاز شهرت کسب کنید. این خصوصیت شما را متمایز می کند و مردم را وادار می کند در مورد شما صحبت کنند. سپس بکوشید که شهرت خود را به افراد بیشتری بشناسانید و این کار را به آهستگی انجام دهید.

آموزش بی رحمانه قدرت در محیط کار- قانون 4: بیشتر از آن چه که ضروری است صحبت نکنید.

قانون 4: بیشتر از آن چه که ضروری است صحبت نکنید.

هرچه بیشتر سخن بگویید عادی تر به نظر می رسید و افراد کم تری را می توانید کنترل کنید. هر چه بیشتر بگویید احتمال این که سخنی ابلهانه به زبون بیارین بیشتره.

قدرت از بسیاری جهات، بازی نمودهای ظاهریه. اگه کم تر از حد لزوم حرف بزنید، بزرگ تر و قوی تر از اون چیزی که هستید جلوه می کنین. وقتی که حرف هاتون رو به دقت تحت کنترل داشته باشین بقیه نمی تونن به مقاصد و معنای حرف هاتون پی ببرن. اون ها با جواب های کوتاه و سکوت شما به لاک دفاعی فرو میرن. بعد با حالت عصبی میپرن وسط گود و با نظریات گوناگون به سکوت شما حمله می کنن. این نظریات اون ها اطلاعات جالبی از خودشون و نقطه ضعف هاشون به شما میده.در نهایت هم جلسه رو با این حس ترک می کنن که کسی بهشون دستبرد زده. تو خونه هم همه اش به توضیحات کوتاه شما فکر می کنن و این توجه اضافی به شما باز هم قدرت شما رو بالا می بره.

وقتی حرفی مبهم و دوپهلو می زنین، مفسر بیچاره باید دور خودش بپیچه تا معنایی برای اون پیدا کنه؛ چون فکر می کنه که در ورای این حرف های بی معنی، معنایی عمیق نهفته است!

آموزش بی رحمانه قدرت در محیط کار- قانون 3: مقاصد خود را پنهان کنید.

قانون 3: مقاصد خود را پنهان کنید.

اگر دیگران به مقاصد شما پی ببرند نمی توانید خود را برای رویارویی با آن ها آماده کنید. سرنخ به دست شان ندهید.

خیلی ها مثل کتاب های باز شده هستند. چیزی رو که احساس میکنن به زبون میارن.برنامه ها و نقشه هاشون رو به همه میگن. خب مشخصه که این کار ساده تر از نگه داشتن زبون و آشکار نکردن نقشه هاست! خیلی ها هم فکر می کنند اگه صادق باشن می تونن قلب ها رو به خودشون جلب کنن!

افرادی که نیات شون رو میگن خودشون رو به صورتی قابل پیش بینی و شناخته شده در میارن که دیگه ممکن نیست کسی ازشون حساب ببره، بترسه یا بهش احترام بگذارن.

یکی از راه های پنهان کردن مقاصد پرگویی درباره ی اهداف و تمایلات و در عین حال پنهان کردن نیت واقعیه. با این کار سه تا نشون می زنید: صمیمی، صدیق و اعتمادکننده به نظر رسیده اید؛ مقاصد خود را پنهان کرده اید؛ رقبای خود را به دنبال نخود سیاه فرستاده اید.

یک وسیله ی قدرت مند که جلوی پی بردن بقیه به اهداف شما رو میگیره صمیمیت کاذبه. مردم به سادگی صمیمیت رو با صداقت اشتباه میگیرن. اگر وانمود کنین که به گفتار خودتون اعتقاد دارین، کلمات تون موثرتر میشن. اهداف خودتون رو در سخنانی آشنا، مطلوب و بی ضرر پنهان کنین. از حالات چهره اتون استفاده کنین. این ناخوانا بودن شماست که مردم رو به طرف تون جلب میکنه و شما رو شخصی قدرتمند جلوه میده.

آموزش بی رحمانه قدرت در محیط کار- قانون 2: به دوستانت بیش از حد اعتماد نکن؛ استفاده از دشمنان را بیا

قانون 2: به دوستانت بیش از حد اعتماد نکن؛ استفاده از دشمنان را بیاموز.

دوستانت به تو زودتر خیانت می کنند، چون حسادتشان زودتر برانگیخته می شود. اما اگر به یکی از دشمنان قبلی ات چیزی بدهی، وفادارتر از یک دوست خواهد شد؛ زیرا سعی در جبران محبت می کند.

دنیا مکان خشنی است و زمانی که به مشکلی بر می خوریم طبیعی است که به دوستانمون مراجعه کنیم. اون ها می تونن سختی های زندگی رو برامون کم کنن. اما گاهی وقت ها شناخت کاملی از دوستانمون نداریم. اون کسی که همیشه باهات موافقت میکنه شاید یه علتش این باشه که حوصله ی جر و بحث نداره.به این علت که صداقت به ندرت موجب تحکیم دوستی می شه، ممکنه هرگز نفهمید که دوستتون چه احساسی داره.

شما می خواین کار کنین نه این که صرفا برای خودتون دوست دست و پا کنین! بنابراین مهارت و کارایی یه نفر خیلی مهم تر از احساسات دوستانه اشه.

آموزش بی رحمانه قدرت در محیط کار - قانون 1: هرگز برجسته تر از مافوق خود نباش.

چند روزیه که کتاب جالبی می خونم. اسمش هست 24 قانون به دست آوردن قدرت و در مورد قوانینی هست که در محل کار و در محیط شغلی گفته شدن که باید رعایت بشن تا از لحاظ کاری فرد قدرت مند تری به نظر بیایم. نویسنده اش آقای رابرت گرین هستند. به نظرم کتاب جالبیه. دیشب تصمیم گرفتم که خلاصه ی این کتاب آموزش بی رحمانه رو با شما ها شریک بشم! براتون آرزوی موفقیت می کنم.

قانون 1: هرگز برجسته تر از مافوق خود نباش.

افراد مافوق خود را برتر از خودت جلوه بده و هرگز سعی نکن توانایی هایت را به رخ آن ها بکشی چون با این کار در آن ها ترس و نا امنی ایجاد خواهی کرد و نتیجه ی معکوس می گیری. آن جا که صحبت قدرت در میان است اگر خود را برجسته تر از مافوقت نشان بدهی، بدترین اشتباه را مرتکب شده ای.

این قانون خود شامل دو قاعده ی دیگر است:

1. برای این که برجسته تر از مافوق خود جلوه کنی، فقط خودت باش!

2. هرگز فکر نکن که چون مافوقت دوستت داره هر کاری می تونی بکنی!

راه های تملق گفتن زیرکانه را یاد بگیر! مثلا اگر باهوش تر از مافوق خود هستی، نشان بده که به هوش و خرد او احتیاج داری و فرصت هایی را ایجاد کن که از مافوقت کمک بگیری. اگر پنهان کردن توانایی هات راهی برای دست یابی به قدرت باشه، چه اشکالی داره که این کار رو بکنی؟! اگه اجازه بدی مافوقت برجسته تر از تو جلوه کنه، به جای این که قربونی ناامنی اون بشی، می تونی کنترل اون رو به دست بگیری.

هوای رازقی

پاهایت روی پیاده روی باران خورده هم که باشد, سرت را که بالا بگیری و به ابرها که نگاه کنی, تن به آبی آغشته به آرامش و لبخند که بدهی, بوی رطوبت را, بوی عشق را, بوی نم نم باران را می فهمی.

مسافر یکباره ی سرزمین باران ها, سرزمین قصه ها و ابرها؛ تو از تبار آب ها و آینه هایی. دست هایت بوی خورشید را در شیار دارند, چشم هایت روشنی عاطفه را. زبانت سرخ هم که باشد, من مهربانی ات را در ازدحام دلتنگی گم نخواهم کرد. من از سرزمین رنگی جاودانگی ام؛ از نسل اشتیاق؛ از تبار شمارش قطره های ریز باران.

من آن مثنوی بلند آرزویم. دلم هوای رازقی دارد. من هجی دل یادم مانده است؛ نگاه تو در صبح بارانی؛ شوق فریادم در عصر پیشینش؛ وسعت آغوشی که دست های گشاده اش هدایت یک فانوس را دارد و عطر یک مرهم بر داغ بی تابی. من سرخط سکوتم, در آیین واژه ها, در بهت حضور تو. دلم هوای باران و رازقی دارد...

خیانت

حرف هایم برای دل دوستی است که ندیده امش:

لحظه ای با خود بیاندیش, لحظه ای کوتاه در اثنای خیانتت. قاضی دست هایت باش که روزگاری در تمنای دستی بود که امروز رهایش کرده ای. قاضی آغوشت باش که به دیدار محبوبت سراسر حرم و آتش بود. به شاپرکی فکر کن که زیر لگدهای نامهربان خودخواهیت خودش را گم کرد. سخت است یک جمله ی ساده ی "هنوز دوستت دارم" را به کوچه های بی کسی آرزوی زندگیت هدیه کنی؟ صدایت را به کوچه های تنگ و باریک دلتنگی اش بیاویزی؟ کوچه هایی که همه وقت صدای پاهایی را می شنوند که دیگر دلش برای بیتابی انتظار نمی سوزد. صدای پای تو!

خیانت پیشه! فراموش کرده ای که در تلاطم ذهنت او تنها چراغدار فداکار و محو تو بود؟ فراموش کرده ای که او با سواحل سینه های پر درد غریب آشناست؟ فراموش کرده ای که برای حفظ غرورت, حفظ حرمتت لب دوخته و گلایه نمی کند؟ تو خودت را, او را, تمام تپیدن آرام قلب ها را, تمام آبی های عشق را, تمام زمزمه های خلوص را, باخته ای.

تو در برابر او که روزی عاشقش کردی مسئولی, در برابر تمام خنده هایی که از لبانش گرفتی, در برابر تمام  اندوه هایی که به دیدگانش نشاندی, در برابر دل نازکی که شکستی, در برابر احساسی که پرپرش کردی, در برابر زخمی که با خیانتت بر وجودش نشاندی...

بانوی کوچک حادثه در گوشه ای از این سیاهی وهم تنها ایستاده است! در خیالش یاد ستبر سینه ای می گذرد که تکیه گاه سرش بود, کوه محکمی که امروز زیر آتشفشان خیانتش له شده است... بانوی کوچک قصه با خودش فکر می کند مهربان که باشی, زیاد مهربان که باشی رهایت می کنند...

خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ، خیانت می تواند دروغ دوست داشتن باشد ، خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ، خیانت می تواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد . (شکسپیر)

پاییز

گفتی امان از بوی پاییز؛ امان از آن که هوا سرد می شود؛ امان از آن که درد می آورد؛ تمام دردهای پر از بغض سالیان عمر؛ دردهایی که نمی دانی درمانش چیست, مرهمش کجاست, در دستان کیست, کدام قدیسه و کدام الهه و کدام بانو؛ اما میدانی که هرچه سردتر باشد این هوا, دلت یک آغوش گرمتر می خواهد... پاییز است دیگر! لطیف ترین هوا هم که باشد من دلم یک راه رویایی می خواهد در برگ ریز هزار رنگ جاده ای در درون کوه, که تنها باشی و مشتی گردو در دستانت و رقص باشکوه برگ ها آرامشت باشد. سرگشته که باشی تمام رنگ ها رنگ می بازند؛ تمام خاک های باران خورده و رنگین کمان ها بی معنی می شوند. دلگیر که باشی, رنگ صدایت که برگردد؛ دیگر محبوب دلت خوشحال نیست؛ لیلی قصه در لا به لای خط ترانه ها دنبال دلیل خستگی ات می گردد. تو بخوان! بارها و بارها! با تمام قدرت مردانه ی صدایت! تا بلندای قله ی کوهی که در انتهای جاده به تو لبخند می زند تا جایی که ستیغ کوه زیر اراده ی پاهای تو قرار بگیرد. بخوان! در دل جنگل؛ در کنار ساحل دریا؛ بر روی بال پرنده ها؛ هم اوج با غازهای وحشی مهاجر, هم صدا با موج های دریا. دستی باش که پناه شانه ای است, آغوشی که تکیه گاه کسی است, مردی که استوار ایستاده در برابر آبی دریا, مردی که صدایش قشنگ ترین صدای بارانی است... یک اتفاق به تنهایی هر چه قدر هم که بزرگ باشد معنایی ندارد جز آن چه که در دیدگان توست! دیدگاه توست که معنی آن اتفاق را به سرنوشتت بدل می کند. خوشبخت باش! که ناراحتی ات حتی اگر خوشبخت ترین انسان این خاک باشم هم برایم زیبا نیست اگر دل تو انبوه غصه ها باشد؛ چشم هایم در سکوت, در تاریکی شب, خیس می شوند به غربت مردی که درد می کشد, که تنهاست, که غریبانه مرد بوده است, با تمام جفاها مرد مانده است, معنی مهربانی را می فهمد, بی پناهی کسی را طاقت نمی آورد, چشم های من به فصل فصل این دنیای مهربان تو حساس اند؛ روحم به مدار بازوانت...

آرزوها

بعضي از روزها كه دلت گرفت يا بي حوصله بودي، وقت هايي كه نشستي و با خودت فكر كردي كه تنهايي، وقت هايي كه دنبال يه يار گشتي كه هم پياله ات باشه تو تاريكي شب، وقت هايي كه احساس كردي خالي  آغوشت حجم تن كسي رو تمنا مي كنه و مدار بازوهات بيتاب محكم به خودت فشردنشه؛ چشم هاي قشنگت رو ببند و با آرزوهات خلوت كن... بگذار آرزوهات باهات حرف بزنن. به يادشون بيار و ببين كه چقدر داشتنشون خوشحالت ميكنه. با خودت فكر كن و به ياد بيار كه از كي آرزوت شدن، چرا آرزوت شدن. با خودت فكر كن كه چه اتفاقي تو مسير زندگيت افتاد كه آرزوهاي خودت رو فراموش كردي؛ به خاطر يه نفر ديگه از خواسته هاي دل خودت گذشتي اما كسي اين بزرگي و بزرگواري روح تو رو نديد؛ محبت كردي اما خيال كردن كه محبت كردنت وظيفه اته. كسي نفهميد كه از زلال بي نهايت وجودت بود. مرد بودي! زندگي برات حرمت داشت. حالا دوباره آرزوهاي فراموش شده ات رو به ياد بيار. پنجره ي خونه رو باز كن و با نوازش مهربون نسيم شبونه رو چشم هات دونه دونه اشون رو به خاطر بيار. مال خودت باش. مال خواسته هاي دل خودت باش. بگذار آرزوهات خوشحالت كنن. بگذار دلت رو پر از اميد و شادي و انگيزه و اراده كنن.
از پشت پلك هات به ماه بخند و چشم هات رو باز كن... بخند. به زندگي بخند. تو فقط يه بار زندگي مي كني. براي آرزوهات بجنگ و به دست شون بيار. خوب زندگي كن. خوشحال زندگي كن. براي اون هايي زندگي كن كه دوستت دارن نه اون هايي كه دوست داشتنت رو نمي فهمن. زندگي كن و لبخند بزن. به خاطر اون هايي كه از نفست آروم ميگيرن و به اميد تو زنده اند و با يادت خاطره ها و آرزوهاشون رو مي سازن. به اين فكر كن كه همين الان تو همين لحظه يه نفر با چشم هاي بسته تو رو توي آرزوهاش داره. ببين چه قدر شيرينه كه روياي كسي، آرزوي كسي باشي... به اين فكر كن كه چه قدر دوست داشتني و خواستني هستي.
زندگي جريان داره. اگه يه روزي اون دور دورا دلت شكسته، سرت رو بالا بگير، شرمگين نباش. بقيه ي زندگي حق توئه. اما حواست باشه كه دل شكسته گوشه هاش تيزه؛ يه روزي دل كسي رو زخمي نكني. صبور باش و محكم. دنيا توي قدرت دست هاي توئه. همه چيز به اراده ي تو بسته است. آرزو كن، بخواه، برنامه ريزي كن و انجام بده. زندگي ات رو به آرزوهات گره بزن نه به آدم ها. آدم ها ميرن؛ آدم ها محكوم اند به رفتن... خيلي كم اند آدم هايي كه دست هاشون اعجاز مهربوني داره، نگاه شون مهربوني لطيف مرهم يك درد، و كلام شون مهربوني نجيب نوازش يك قلب. اين ها الفباي دشنه رو نميدونن، نامردي نميدونن، پشتت ميمونن، كنارت ستون ميشن برا ي اين كه تو تسخير دنيا همپات باشن. اين ها تمام گريه هاي دنيا رو بغض كردن. تموم يخبندون هاي تاريخ رو تاب آوردن و محكم ايستادن. تو خودت يكي از همين آدم هاي ناب نايابي :)

حرف هاي ساده

ببين! عزيزم! باهات حرف دارم! اگه فكر كردي كه اون طرف مرداب زندگي فقط يه جغد شوم نشسته و به شاخه ي حيات تو نگاه مي كنه، اگه فكر كردي كه تموم تنهايي هاي دنيا مال توئه، اگه گريه كردي، اگه دستت رو از درد گذاشتي روي سينه ات، اگه فكر كردي كه هركسي كه خودت رو ساده بهش سپردي قلبت رو ناديده گرفت و رهات كرد و رفت، اگه توي كنكاش يه نيرنگ وا موندي، يه بار هم به اين فكر كن كه هنوز جووني، هنوز مي خندي، هنوز دوست داشتني هستي؛ هنوز آدم هايي هستند كه عاشق لبخند تو بشن. بخند، فرصت زندگي كردن، قشنگ زندگي كردن رو از خودت نگير. اگه كسي عطر تنش رو لا به لاي صدات، فرياد ترانه هات جا گذاشته، به اين فكر كن كه تو خودت عطري هستي كه توي مشامي موندي؛ رد پاي تو در كسي پيداست... كسي كه دست هاش اون قدر لطيفه كه روح مهربون تو رو لمس كنه، كه آروم كنارت بمونه وقتي كه تو خوابي، كه دوستت باشه، كه مواظب دلت باشه. من مطمئنم كه نجوايي پر از عشق - پشت پلك هاي بسته ي خوابت - قلبت رو مي لرزونه. به زندگي، به خوشبختي، به لبخند فكر كن؛ به اون چيزي كه حق تو و سهم تو از اين دنياست. به قدرتي كه در تو هست كه كائنات رو به نفع خودش تغيير مي ده و بارها و بارها تو خواستي و اتفاق افتاده. به اراده اي كه حريصانه لحظه هاي بي باك موفقيت رو براي تو رقم مي زنه. به طلوع نگاهي كه توي فروغ چشم هاي تو بشارت فهميدن و درك كردنت رو نويد مي ده. به تپش هاي بي تاب دلت كه خوشبخته، كه مهربونه، كه سرمسته، كه شفافه؛ هركس هم هرچي كه پشت سرش بگه! به اين فكر كن كه نمي شناسنت، كه حسودن به موفقيتت، به ترقي ات تو اوج جووني، به سرعت ارتقا يافتنت، به سادگي دست پيدا كردنت به چيزهايي كه آرزوي ديرينه ي خيلي هاست. تو بزرگي، بزرگ مي موني. قدرتت و خودت رو باور كن. بخواه و بخند... دنيا مال توست :)

پناهِ واژه ها

بدون هيچ منتي به من اجازه دادي ابري سينه ام روي دشت شونه هات بارون بباره. وقتي كه من شكستم، تو محكم ايستادي و من دوباره روي پاهاي تو، به اتكاي درس هايي كه بهم ياد دادي برخاستم. بيكران سپاس هام ارمغان چشم هاي مهربون و دست هاي سخاوتمندت كه تمام بغض هاي مصلوب دلتنگي ام رو به جونت خريدي، بيتابي اشك هام رو تاب آوردي و تفسير اشتياقم رو شنيدي. تحمل كردي و آزار ديدي و از من توي تاراج بي محبت دنيا مواظبت كردي. من رطوبت ژرف نگاه تو رو مي فهميدم؛ حتي وقتي كه نمي باريد. سست شدن زانوهات رو مي فهميدم؛ از باري كه روي دوشش حس مي كرد. من اون بغض ها و شب گريه هات رو نديدم، اما سعه ي صدرت رو فهميدم. مهربوني تو، التهاب مجنون دلم رو آروم كرد. از تو ممنونم :)

توي لبريزي سخاوت چشم هات، من آينه ي عرصه ي بي تفسير نگاه توام. اين لحظه هايي كه زلالِ صداقته و تنديس محبت، كجا آغوش اين سطرها لياقت تشكر از تو رو داره؟!...

گوهر وجود

وقت هایی هست که زندگی سخت به نظر میاد. لحظه هایی که فکر می کنی رنج در تو درونی شده و پهنای صورتت با اشک یکی شده و قلبت تکه تکه! یقینا اثر این اتفاق هرگز از بین نمیره. مخصوصا این که برای خاطرات شیرینت اشک بریزی و دلتنگی کنی...

اما تمام این ها در یک لحظه اراده کردن٬ در یک لحظه تصمیم گرفتن به گنجه ی خاطرات ارزشمند زندگیت منتقل میشن به جای این که خوبی و زیبایی اون ها رو با گریه و زجر خراب شون کنی.

همیشه افرادی هستند که ریزترین حرکات و رفتارهاشون برای آدم درس های بسیار داره. آدم هایی که این درس ها رو به قیمت شکسته شدن خودشون و قلبشون و اعتمادشون و زندگیشون به دست آوردن؛ اما اون قدر ناب اند که محبت شون تو چشم هاشونه و تجربه اشون رو میریزن کف دست شون و بهت پیشکش می کنند. فرشته هایی که حتی طاقت دیدن اشک کسی رو ندارن و خودشون آزار می بینن از آزردن کسی. آدم هایی که فانوس تاریکی یک زندگی بودند، اما چون باورِ بودنشون سخت بود بقیه این زیاد بودنشون رو باور نکردن و ازشون گذشتند. نمی دونم به دنبال چی یا برای چی ميتونن گوهر وجود همراه و همپا و همه كس شون رو ناديده بگيرن! فطرت بشر همیشه این بوده که قدر داشته هاش رو نمی دونه حتی اگه اون چیزی که داره بی نهایتِ آبی دریا باشه.

خوشحالم که هنوز هستند آدم هایی که آغوش گشاده شون گرمای خورشید رو داره و دست هاشون به لطافت صبحه. آدم هایی که شاید خودشون هم ندونند اما درایت حرف هاشون٬ عمق نگاهشون و سادگی لبخندشون عطر قشنگ زندگی رو دوباره در کالبد آدم می دمه. این آدم ها دوست های ارزشمندی اند. ارزشمندترین ردپاهایی که ممکنه در زندگی کسی باقی بمونه. خیلی سخته در کنارشون بودن. خیلی سخته که کسی رو در اندازه ی خودشون کنارشون ندارن و باز هم همیشه بخشنده اند و بزرگوار. این آدم ها معنی عشق رو٬ معنی محبت رو٬ و معنی ایثار رو میدونن...

خودشون زخمی اند اما کنار زخمت هات٬ تنهایی هات و رنج هات با تو میشینن. برای خیسی چشمات غصه دار میشن٬ برات مرهم میشن. اما خودشون درد دارن. خودشون غصه دارن. خودشون توی خلاء دنبال همپان. کی همپای تو میشه؟ کی اندازه ی تو هست؟ کی میتونه قدر تو رو بدونه؟ تویی که محبتت تا نداره...

من مشکلم با خودم حل شده. این روزها خوشحالم و خوشحالیم با تمام قلبمه. خوشحالم که کارهایی رو کردم که هیچ وقت توي زندگیم نکرده بودم. خوشحالم که آدم هایی رو شناختم که درس های بزرگی برام داشتن. خوشحالم در کنار کسایی بودم که همیشه در درونم به این بودن افتخار خواهم کرد. خوشحالم دوست هایی دارم که حتی با تمام زخم ها و زجرهاشون مهربونی شون رو دریغ نمی کنن. عزیز بودند٬ عزیز هستند٬ عزیز می مونند.

هاست

من مدتيه كه براي آپلود تعدادي عكس در پست هام به ويژه براي سفرنامه ها و درس هاي تحليل تكنيكال به دنبال يك هاست هستم. لطفا اگر جايي رو مشناسيد راهنمايي بفرماييد.

ممنون

درس چهارم - مفاهيم مقدماتي روند (ادامه)

يه اتفاق مهمي كه ميتونه در روندها بيافته تبديل حمايت به مقاومت و بر عكسشه. نفوذ كافي قيمت در سطح حمايت باعث ميشه كه اين سطح تبديل به مقاومت بشه و بر عكس. اهميت اين موضوع در اينه كه مثلا وقتي تمام پتانسيل هاي فروش در نقطه ي بالاي بازار كه يه خط مقاومت ساخته بودن تبديل به پتانسيل خريد در قيمت پايين بازار ميشن و اين يعني يه فرصت براي نوسان گرفتن از بازار.
هر چه قدر نفوذ قيمت تو سطوح حمايت و مقاومت بيشتر باشه درجه ي اعتبار اين خط ها بيشتره. اما نكته اي كه هست اينه كه اين مقدار كافي كه ميگيم چه قدره؟ بعضي ها ميگن اگه 3% نفوذ تو سطوح حمايت و مقاومت بزرگ ديدين يعني سيگنال لازم رو دريافت كردين. براي سطوح كوتاه مدت هم 1% رو لحاظ مي كنن. البته اين بنا بر تجربه هست و پشتوانه علمي اون جوري نداره. در عمل هر معامله گري خودش بايد براي خودش يه معيار ذهني داشته باشه.
يه نكته ي كمك كننده، قيمت هاي رند هستند مثلا ارقامي كه به 5 و صفر ختم ميشن. معمولا توي قيمت هاي رند تمايل براي توقف روند به دليل مسائل رواني بيشتره. خيلي از معامله گرهاي آماتور اين ارقام رو براي ورود يا خروج از بازار انتخاب مي كنن در حالي كه حرفه اي ها هرگز اين كار رو نمي كنند. بنابراين اگه وارد بازاري شديد هيچ وقت دستورهاي خريد يا فروش تون رو روي اعداد رند نگذاريد. مثلا اگه ميخواين تو كف بازار نزولي وارد بازار بشين قيمت خريد تون رو يه كمي بالاتر از پايين ترين عدد رند نزديكش بگذاريد چون خيلي ها عدد رند رو انتخاب مي كنن و ممكنه در اون عدد به علت صف تقاضا چيزي كه ميخواين بهتون نرسه!
خب حالا بريم سراغ خط روند. خط روند يكي از ساده ترين و مفيدترين ابزارهاي تكنيكيه. خط روند صعودي خط صافيه كه پايين ترين حفره ها رو به هم متصل مي كنه و شيبش مثبته. خط روند نزولي هم شيب منفي داره و قله هاي موج رو به هم متصل مي كنه. پس: براي موج هاي صعودي ميريم سراغ دره ها و براي موج هاي نزولي ميريم سراغ قله ها.
كشيدن خط روند هم آدابي داره البته! اوليش اينه كه درست به نمودارتون نگاه كنيد ببينيد صعوديه يا نزولي! بعد مي فهميد كه بايد بريد سراغ دره ها يا قله ها! براي كشيدن يه خط روند صعودي حداقل دو تا حفره ي نزولي كه حفره ي دوم بالاتر از حفره ي اوله رو پيدا كنيد. ممكنه مجبور بشيد چند بار اين كار رو بكنيد تا اوني كه به نظرتون بهتره رو در نهايت انتخاب كنيد. چند باري كه اين كار رو انجام بدين ديگه چشم تون خودش ميدونه بهترين خط روند كدومه. هر چه قدر هم كه نقطه هايي كه روي خط روندتون هستن بيشتر باشن اعتبار خط تون بيشتره. دقت كنيد كه چارتيست ها از لحاظ منطقي لازم دارن كه درباره ي صحت شكل گرفتن نقطه ي پاييني حفره يا موج مطمئن بشن و اينجاست كه از اتصال پايين ترين حفره هاي نزولي در روند صعودي يه خط روند صعودي پديد مياد.
وقتي اعتبار خط روند تاييد شد و روند مسير اصلي خودش رو در پيش گرفت، بايد به اين نكته توجه كنين كه روند دوست داره جهت خودش رو حفظ كنه. طولاني تر بودن زماني كه خط روند صحت خودش رو حفظ كرده و تعداد دفعاتي كه در برخورد با قيمت ايستادگي كرده اعتبار خط روند رو نشون ميدن. مثلا خط روندي كه 8 بار قيمت رو لمس كرده معتبرتر از خط رونديه كه 3 بار قيمت رو ديده. خط روند بايد كاملا بالا يا كاملا پايين نمودار قيمت باشه و هيچ گذري نبايد ازش رخ داده باشه.
خط روند نه تنها حد نهايي مراحل تصحيح روند رو مشخص ميكنه بلكه زمان تغيير جهت روند رو هم ميشه از روي اون پيش بيني كرد. مثلا توي يه روند صعودي، حفره ي نزولي اغلب به خط روند نزديك ميشه و يا ممكنه يه كم ازش عبور كنه. علتش هم اينه كه معامله گرهاي بازار دوست دارنتو موج هاي نزولي يه روند صعودي خريد كنن كه اين باعث ميشه خط روند مثل يه سطح حمايت رفتار كنه. بنابراين ميشه نقطه ي احتمالي خريد مناسب رو از روش تشخيص داد. طبيعتا توي روند نزولي هم سطح مقاومتي و سيگنال فروش داريم. تا وقتي كه خط روند شكسته نشده ميشه ازش به عنوان محدوده ي خريد يا فروش استفاده كرد.
به عنوان يه قانون عمومي، شكل گرفتن قيمت پاياني زير خط روند در صعودي و بالاي خط روند در نزولي بسيار مهم تر از نفوذهاييه كه ناشي از نوسانات قيمت در طول روزه. وقتي كه قيمت پاياني به اندازه ي كافي در خط روند نفوذ نكرده بيشتر چارتيست ها از دو فيلتر قيمت و زمان براي مشخص كردن اعتبار خط روند و حذف كردن اخطارهاي مشكوك استفاده مي كنن. مثلا فيلتر قيمت؛ نفوذ 3 درصدي قيمت پاياني در روندهاي بلند مدته؛ يعني براي قطعيت شكسته شدن خط روند، نفوذ قيمت پاياني به اندازه ي 3 درصد در داخل خط روند لازمه. واضحه كه معيار 3 درصد براي دوره هاي كوتاه مدت مناسب نيست و معيار يك درصد شايد بهتر باشه. قانون درصد يكي از انواع فيلترهاي قيمته.
يه معامله گر بايد خودش شخصا بهترين فيلتر رو بر اساس هر روند تشخيص بده. فيلتر زمان در اين زمينه كمك كننده است. يه فيلتر زمان رايج، قانون دو روزه است. يعني براي اطمينان از شكست خط روند، قيمت پاياني بايد به مدت دو روز متوالي اون طرف خط روند تشكيل بشه.
يه فيلتر ديگه هم داريم كه تشكيل قيمت پاياني آخرين روز هفته در بالاي خط رونده.
از خطوط روند ميشه براي تعيين قيمت هاي هدف استفاده كرد. وقتي خط روندي شكسته ميشه قيمت به همون اندازه ي عمودي شكست، به سمت ديگه ي خط روند نفوذ ميكنه.
اصل بادبزن: گاهي بعد از شكسته شدن خط روند صعودي، قيمت قبل از شروع موج بازگشتي به سمت خط روند كه حالا به يه مقاومت تبديل شده مقداري كاهش پيدا مي كنه. شكسته شدن سومين خط روند معمولا بيانگر اين هستن كه قيمت ها به پايين ترين حد خودشون رسيدن. اسم اصل بادبزن هم به خاطر شكل ظاهري اين سه تا خط هاست كه با باز شدن خودشون شكل يه بادبزن رو تداعي ميكنن. نكته ي مهمي كه دوباره تاكيد مي كنم اينه كه شكسته شدن سومين خط روند اخطار قوي در مورد بازگشت رونده.

یک روز خالی

در تمام ساعات شبانه روز انگار كسي گلوم رو گرفته و فشار ميده. این قدر شب هام سخت میگذرند که اندازه نداره. ساعت ۵ صبح بیدار شدم و حاضر شدم و از خونه زدم بیرون. هیچ کس تو خیابون ها نبود. همه جا تاریک تاریک بود. تو اون ظلمات با سرعت فقط ۶۰-۷۰ تا تو بزرگراه میروندم! منی که از ۱۰۰-۱۲۰ سرعت شمار ماشینم نمی افتاد... دلم گرفته بود. به تاریکی نگاه می کردم. نور مسجد از دور تنها روشنایی هویدا بود با اون چراغ های سبز فسفری. از کنار مسجد بزرگراه حکیم رد شدم. تو لاین کم سرعت. دلم گرفته بود. هنوز تاریک بود که رسیدم شرکت. با خودم فکر کردم الان بقیه چی کار میکنند... می خواستم یه کم درس بخونم تا زمانی که قرار بود برای انجام معاینات دوره ای طب کار با بچه ها بریم درمونگاه سلامت غرب که در شهرک اکباتانه. اما حواسم نبود اصلا. مرغ سرگشته شدم. نمی تونستم تمرکز کنم.

آزمایشات و معاینات انجام شدند. خانوم دکتر به صدای قلبم که گوش داد گفت اعصابت نا آرومه؟ گفتم نه! دروغ گفتم! گفت اضطراب داری؟ گفتم نه! گفت اما قلبت این رو نمیگه. گفتم قلبم میدونه چی داره میگه! بهم گفت دست هام رو صاف نگه دارم. دست هام می لرزید. گفت چته دختر؟ گفتم هیچی! یه کم دیگه گیر می داد می زدم زیر گریه یقینا. گفت دلیل این تپیدن قلبت رو نمی فهمم. خالی نگاهش کردم! فهمید نمی خوام چیزی بهش بگم. گفت شاید بفرستنت اکو. گفتم بفرستن! اين روزها كارم زياد بوده. راست گفتم. اما دليل تپيدن قلبم اين نبود. خودم مي دونستم؛ اون هم مي دونست. بی خیال شد. برگه رو امضا کرد و داد دستم. عجب اعتراف گر بزرگیه این دل!

رفتیم برای آزمایش اسپیرومتری. نفسم بالا نمیومد. خانومه گفت تو که نوشتی شناگری چطوری نمیتونی هوای ریه ات رو ۶ ثانیه فوت کنی بیرون! تصویر خودم میومد تو ذهنم که از این سر تا اون سر استخر رو یک نفس می رفتم. دلم آب خواست. دلم خواست خودم رو با شدت بکوبم به آب. دلم پروانه خواست. دیگه گوش ندادم که چی میگه. حوصله اش رو نداشتم. حوصله ی نفس کشیدن نداشتم. نفسم بریده بود. غم، حجم سینه ام رو برای اکسیژن کم کرده انگار. باید امتحان کنم. باید به آب بزنم. با خودم فکر کردم شاید تو عمیق غرق بشم! از این که هستم غرق تر هم میشم؟

شب سخت

ديشب شب بسيار سختي بود. خدا هم انگار يادش رفته كه زن ها بيش از هرچيز نيازمند حمايت و محبت اند. خيلي بده مشكلي داشته باشي و يا يك ترس، اما تنها باشي؛ تنها!

فعلا حال نوشتن از مصائب نيست. خسته ام. شايد ديرتر، شايد فردا...

نکاتی برای دریافت ویزا

نكاتي در مورد گرفتن ویزا در نامه ی ارسالی از سفارت هست که شاید دونستنش خالی از لطف نباشه براتون و مفید واقع بشه:

همين طور كه مي دونيد چهارشنبه شب مژده زحمت اسكن و فرستادن پاسپورت من رو كشيد. نامه اي كه براي وكيلم ارسال كردن كه من برم و ويزام رو بگيرم تاريخش مال پنج شنبه است يعني يك روزه پس از دریافت اسکن پاسپورتم ویزام حاضر شده! اما هنوز هم مصرانه تو نامه شون نوشتن يه وقت فكر نكنين حتما بهتون ويزا ميديمااااا! :))
براي دريافت ويزا بايد اصل پاسپورت تون رو كه حداقل دو صفحه ي خالي داشته باشه ببريد؛ فقط هم پاسپورت معمولي قبوله و نه پاسپورت ديپلماتيك و غيره :دي
اگه پاسپورت جديد گرفتين بايد اسكن صفحه ی اطلاعات بيو رو براشون بفرستين و اگه هم كه اعتبار پاسپورتتون داره تموم ميشه در حالي كه ويزاتون صادر شده بايد نفری 300 دلار كانادا بدين كه ويزا رو براي پاسپورت جديد تون دوباره صادر كنن.
نفري دو تا عكس پشت نويسي شده لازم دارید که مشخصات اون دقیقا مطابق با فرمت عکسیه که در ابتدا فرستادیم و تنها با این تفاوت که باید جدید باشه. مجددا رنگ چشم و قد رو هم پرسیدند!
اين چيزها رو به همراه نامه ي ويزا كه براتون اومده بايد ببرين سفارت كانادا در آنكارا. 60 روز هم از تاريخ اين نامه براي اين كار وقت داريد. خودتون يا كسي كه بهش وكالت دادين ميتونه اين كار رو براتون انجام بده. متن وكالت نامه هم ته نامه شون گذاشتن خودشون. فقط هم روزهاي دوشنبه و چهارشنبه از ساعت 8:30 تا 10 پاسپورت ها رو تحويل مي گيرن. روز كاري بعدي ساعت 2 هم پاسپورت مزين به ويزا رو تحويل تون ميدن ايشالا :دي البته باز تاكيد كردن كه معلوم نيست بهتون ويزا بديما! :/
تاریخی که براي من نوشتن كه اگه ويزام صادر بشه باید تا اون روز اولین لندم رو در کانادا داشته باشم يك سال بعد از تاريخيه كه مديكالم توسط دکتر شریف پست شده و نه تاريخي كه نامه ي مديكالم اومده دستم. در نهایت هم تهديد هم كردن كه يا تا اون موقع باید وارد خاک کانادا بشم یا این که دیگه امکان صدور ویزای مجدد وجود نخواهد داشت.

آدم ها

ديروز قبل از اين كه زمان اضافه كاري تموم بشه رفتم. نمي خواستم تا آخرش بمونم. يه وقتايي حتي گام برداشتن توي خيابون هاي كارخونه و ديدن آدم ها هم دردناكه. بعدش با الهه بودم و مرتب سعي كرد بهم دلداري بده. اما دلم خوب نمي شد. باهاش كه خداحافظي كردم رفتم خونه ي جديد يكي از همكارهاي قديمي ايران خودرويي ام. نمي خواستم برم. زنگ زد و اصرار كرد. زود رسيدم. مسير رو خوب بلد بودم...

شوهر اين دوستم آدم نسبتا مهميه تو مملكت و من اول هاش هميشه حرص ميخوردم كه چرا با وجود اين كه من و دوستم دوتامون فوق شريف داريم اما اون هر وقت دلش ميخواد ميره و مياد و بهش برگه ي ماموريت الكي هم ميدن و حقوقش هم بيشتر از منه. اما بعد كه يه مدتي گذشت و با خودش بيشتر آشنا شدم برام تبديل به يكي از بي رياترين دوست هاي زندگيم شد. فهميدم تمام پول هايي كه بابت اين برگه ها بهش داده ميشه رو ريال به ريال حساب و كتاب ميكنه و به مديريت برميگردونه و محل يكي از پاداش هايي كه ماهانه به بچه هايي كه خوب كار ميكنن داده ميشه يا صرف خريد ملزومات مديريت ميشه همينه. فهميدم كه حلال و حروم رو مي فهمه. فهميدم كه هر جا بتونه به همه كمك مي كنه. برام عزيز شد.

خيلي وقت ها اولين برداشت هامون از آدم ها به شدت اشتباهه. چند سال در مورد يه نفر فكر مي كني كه آخرين نفر از ليست آدم هاي دنياست كه حتي ممكنه بهش فكر بكني اما يكهو ميشه همه ي عشقت، همه ي زندگيت. هيچ وقت نميتوني فراموشش كني تا آخر عمرت، تا آخر دنيا. اون قدر اين لحظه ها عجيب اند كه آدم باورش نميشه. تا يه مدت تو شوك ميموني وقتي اسمش روي گوشي موبايلت ميافته يا توي چت بهت ميگه سلام گلم. آدمي كه فكر ميكردي جز سر به سر ملت گذاشتن و آزار رسوندن و كل كل كردن كار ديگه اي نكرده تو زندگيش. آدمي كه فكر مي كردي از اون مرفه هاي بي درده كه اصلا بلد نيستن با بقيه چطور بايد رفتار كنن و جز خودشون هيچ كس رو نمي بينن، اما يكهو وقتي خودشو برات رو مي كنه مي فهمي كه چه قدر در تمام زندگيش درد و سختي داشته، چه قدر محترمه، چه قدر به همه كمك مي كنه در پنهان و نمي خواد كه كسي چيزي بدونه و بفهمه از كاراش، مي فهمي كه اون قدر روح بزرگي داره كه زندگيش رو فداي دل يكي ديگه كرده. به خودت قول ميدي كه نگذاري هيچ وقت هيچي آزارش بده. هيچي! حتي خود تو! حتي اگه باغچه تون هنوز گل نداده باشه...

بگو ای مرد من ای از تبار هر چه عاشق
بگو ای در تو جاری خون روشن شقایق

بگو ای سوخته ای بی رمق ای کوه خسته
بگو ای با تو داغ عاشقای دل شکسته

بگو با من بگو از درد و داغت
بذار مرهم بذارم روی زخمات

بذار بارون اشک من بشوره
غبار غصه ها رو از سراپات

بذار سر روی شونم گریه سر کن
از آن شب گریه های تلخ هق هق

بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق

رها از خستگی های همیشه باورم کن
بذار تا خالیه سینه ام برات آغوش باشه

برهنه از لباس غصه های دور و دیرین
بذار تا بوسه های من برات تن پوش باشه

تو با شعر اومدی عاشق تر از عشق
چراغی با تو بود از جنس خورشید

کدوم طوفان چراغ رو زد روی سنگ
کتاب شعر رو از دست تو دزدید

بگو ای مرد من ای مرد عاشق
کدوم چله از این کوچه گذر کرد

هنوز باغچه برامون گل نداده
کدوم پاییز زمستون رو خبر کرد

بذار سر روی شونم گریه سر کن
از اون شب گریه های تلخ هق هق

بذار باور کنم یه تکیه گاهم
برای غربت یه مرد عاشق

 فراموش كردن درد داره. فراموش شدن درد داره. 

من هيچ!

مثل افسانه ها قشنگ بود. قلبش كه مي تپيد عشق هجي مي شد. لب كه مي گشود شكل زندگي مي شد. مهر را با بيكران لبخند چشمانش هديه مي داد. به آرامشم در كنارش آرام لبخند مي زد؛ آرام آرام. كودك نديده بود!

در ساحت سينه ام بغض مانده است. بغض از گلويم گذشته است. سر ريز كرده است... اين همه وقت به شتاب لحظه ها خيره شده بودم تا بيايي و حرارت كريم شانه هايت را تكيه گاه دردهايم كني؛ دست هاي مهربانت مرهم دلم شوند. به التماس ثانيه ها نشسته ام؛ به درد، به اشك، به اضطراب، به آه، به اندوه...

رفتي و فرصت ندادي كه عكسي از چشمان آرامت به ديوار فاصله قاب بگيرم. فرصت ندادي آن همه واژه ي ناب را كه بوي صداقت داشت به صدايت بياويزم: 

خواهم تو شوي، محبوب دلم
چون نرگس مست، ديوانه ي من
رويت رخ من، سويت ره من
هستي چو بهشت، كاشانه ي من
پروانه ي من، پروانه ي من
بي تو چه كنم، مستانه ي من
آواي تو شد، هم نغمه ي من
اي لاله ي من، بردي دل من
پروانه ي من، پروانه ي من
بي تو چه كنم، مستانه ي من
آواي تو شد، هم نغمه ي من
اي لاله ي من، بردي دل من

در صبح تاريكي كه بيدار مي شوم اي كاش پنجره ي خانه مان را چراغ كاشته باشند. من به مستي رويا معتاد شده ام. به مستي رويا...

ويزا

نامه ي ويزام اومد. سه شنبه پاس ريكوئست شدم و چهارشنبه شب اسكن پاسپورتم رو فرستادم. زحمت اسكنش رو مژده كشيد. شب هم الهه دعوتمون كرد خونه اش. حالم خوب نبود. زود جمع رو ترك كردم. نمي تونستم بمونم. نمي تونستم. روحم درد داشت. جسمم خسته بود. دلم مي خواست ساعت ها توي بزرگراه هاي تهران برونم. دلم مستي مي خواست كه هيچي نفهمم. هيچي نفهمم.

سه شنبه بدترين روز زندگيم بود. وقتي مديكالم اومده بود از خوشحالي خنديده بودم و جيغ زده بودم اما وقتي سه شنبه صبح شماره ي دفتر وكيلم رو روي گوشيم ديدم خودم فهميدم كه چرا زنگ زده. اصلا خوشحال نبودم. يه دنيا درد توي دلم ريخت. زنگ زد و تبريك گفت و گفت كه اسكن پاسپورت و قد و رنگ چشم رو براشون ايميل كنم. حتي حوصله ي اين كار هم نداشتم. مژده گفت بلند شو بيا اينجا. نرفتم. نمي تونستم. سرگشته بودم. دنيام داشت تموم ميشد. تمام چيزهايي كه دوست داشتم. تمام چيزهايي كه ساخته بودم. شب ساعت ها گريه كردم و ناله كردم. دنيام داشت تموم ميشد. بدترين احساس زندگيم رو داشتم. دردناك ترين لحظات عمرم بود. امروز هم كه بهم گفتن نامه ي ويزام اومده هنوز دلم درد داره. هنوز سرگشته ام.

بارون اشك هام يك پيراهن رو خيس خيس كرد. زانوهام توان نداشت. هر جاي خونه نقش زمين مي شدم و گريه مي كردم. چرا اشك هام تمومي نداشت؟ چرا تمومي نداره؟ دلم شعله اي مي خواست از يه نگاه كه چشم هاش براي تمام دردهاي سينه ام آغوش باشه. فنا رو در تمام وجودم احساس مي كردم. احساس مي كنم. من ديگه احيا نميشم. نميخوام راه زندگي كسي تاريك و پر از درد بمونه. من سوختم. اشكالي نداره. بي رياترين هديه اي كه ميشه به عشق داد يه جفت چشم بي غباره. اون قدر باريدم كه معلوم شد هميشه شفاف شفاف بود... تو نگاه من هيچ وقت غبار نبود. يك محبت بي نهايت بود...

انگيزه ي كاري

ديروز وقتي به رئيسم گفتم كه از الان براي چند ماه آينده يه هفته مرخصي مي خوام اولش خنديد. بعد پرسيد چه خبره؟ وقتي كه گفتم امتحان تحليل گري مالي دارم. ازم پرسيد مفاد امتحان چيه و توضيح مختصري از آيتم ها و شرايط آزمون براش دادم. نه تنها تشويقم كرد و گفت كه خيلي عاليه، حتي بهم گفت كه چون اين امتحان در راستاي مستقيم كارهاي اداره مون هم هست، درسي كه بايد بخوني رو بيار اينجا و بخون و ادامه داد دانشي كه به تو اضافه ميشه در راستاي كارهامونه و مي توني ازش براي ارائه ي كارها و گزارش هاي جديد استفاده كني! ياد حرف مديرمون افتادم چهارشنبه ي پيش كه مي گفت من از اداره شما انتظار دارم كه ببينم داريد ياد مي گيريد، حتي اگه ساعت ها به يه جا خيره بشين و فقط فكر كنيد براي من ارزش داره و هيچ وقت فكر نمي كنم كه بي كار نشستيد چون ميدونم كه خروجي فكر كردن شماها رو مي بينم. 

داستان چهارشنبه اين بود كه چهارشنبه گذشته وسط كلي كار و سرشلوغي يكهو سرظهر مديرمون همه ي اداره ي ما رو با رئيس مون خواست دفترش! همه مون به هم نگاه مي كرديم كه يعني چي؟ چي شده؟ دسته جمعي چه گندي زديم كه همه رو خواسته! مي دونيد چي گفت؟ گفت بهتون گفتم بياين اينجا كه از تك تك تون تشكر كنم بابت اين همه انرژي اي كه مي گذاريد و كارهاي خوب و با كيفيتي كه ازتون مي بينم. شما شاخك هاي حسي سازمان ايد و اين پويايي تون به رشد و ارتقا سازمان و ايجاد ديدهاي درست در مديران ارشد سازمان كمك مي كنه. بعد بهمون گفت كه شما آدم هاي خيلي خلاقي هستيد. ايده هاي جديد ازتون زياد ديدم. باز اگه فكر نويي داريد بياين و بگيد و به من بگين كه براي انجام اون ها چه چيزهايي ميخواين و از من چه انتظاراتي دارين.

شما بوديد چه حسي بهتون دست مي داد؟ رو لب هاي همه مون لبخند بود. تو همون جلسه ي كوتاه يه ساعته همه مون كلي فكر نو كه تو ذهن مون بود ريختيم بيرون! كارهايي كه بلد بوديم و كارهايي كه مي تونستيم انجام بديم! بهمون گفت كه تمام اين كارها رو ما خودمون شخصا بايد ببريم و به مديران ارشد ارائه بديم، نه حتي رئيس مون! خود خودمون! ايده ي شماست، بايد بشناسنتون، بايد تو اين سازمان رشد كنيد!

خيلي خوشحالم كه بخش سازماني ام رو تغيير دادم و به اين واحد اومدم! اينجا ديگه درك و شعور داشتن يك رئيس يا مدير عنصري خيالي نيست! همين حرف زدن ساده چنان انرژي اي به همه مون داد كه چهار موتوره داريم كار مي كنيم. كار مي كنيم و مي دونيم كه ارزش كارمون ديده مي شه، ازش قدرداني مي شه و پاداشش در پرداختي هاي ماهانه مون دريافت مي شه!

خيلي خوب بود اگه اون هايي كه سمتي دارند اصول سرپرستي درست رو مي دونستند. يقينا وضع شركت هامون بسيار بهتر از اين مي بود. به هر حال من خوشحالم كه جايي كار مي كنم كه در سلسله مراتب سازماني بالادستم افراد هوشمند و شايسته اي قرار دارند.

امتحان تحليل گري مالي

روز چهارشنبه همه چيز با يك ايميل از دانشگاه شروع شد: دوره ي تحليل گري مالي... دوباره يه چيزي تو ضمير ناخودآگاهم ولوله به پا كرد. چيزي كه مدت ها بود دوست داشت اين مدرك رو بگيره. درس خوندن مهم نبود، هزينه اش جلوي چشمم بود فقط. نتونستم تو دلم نگه اش دارم. با دوستم در موردش حرف زدم. تشويقم كرد. بهم انرژي داد و گفت كه حتما اين كار رو بكنم.

تا شب دوباره پشيمون شدم. تو سايت به آدم هايي نگاه ميكردم كه سال هاي قبل اين مدرك رو گرفته بودند. وسط عكس ها يه آشنا... يكي از مديرهاي شركت! كسي كه دفترش روبروي اداره ي ماست! فاصله اي كمتر از يك متر! كسي كه ميتوني بري باهاش حرف بزني و ازش از امتحان بپرسي.

پنج شنبه ها عموما شركت نميام مگر اين كه كاري باشه. كار داشتم. شركت بودم. هيچ وقت تا حالا با اين آقاي دكتر حرف نزده بودم. شنيده بودم كه آدم خيلي خوبيه. واقعا هم بود. برام وقت گذاشت. خيلي چيزها رو برام توضيح داد. گفت كه جزوه ها و امتحان هاي خودش رو هم برام مياره و كلي كمك و روحيه ي ديگه. از در اتاقش كه اومدم بيرون خوشحال بودم. امروز آخرين مهلت ثبت نام بود. بعد از ظهر پنج شنبه! زنگ زدم و تا صبح شنبه مهلت خواستم براي ثبت نام. شريفي بودن يه جايي به دردم خورد!

الان شنبه است و من خيلي خوشحالم. صبح ثبت نام كردم. دوباره قراره جدي درس بخونم. خيلي وقت بود كه دلم مي خواست اين امتحان رو بدم و مدركش رو بگيرم. نه براي اين كه بخوام كار معتبري در خارج از ايران پيدا كنم يه روزي روزگاري، نه! بيشتر براي ارضا شدن اون حس كنجكاوي و سيري ناپذيري كه براي يادگرفتن دارم. حس آگاهي خواهي اي كه كودك درون بازيگوشم داره!

خيلي وقت ها آدم تنهايي براش سخته يه تصميم هايي رو بگيره. يه كشمكشي توش به وجود مياد. از يه طرف ميخواد يه كاري رو بكنه و از يه طرف ديگه يه سري عوامل نميگذارن. ديروز ياد گرفتم كه اين كشمكش بين ذهن خودآگاه و ناخودآگاه آدمه. جايي كه يه هدف كثيف رخ ميده! يك تناقض! هدفي كه برخاسته از آرزوهاي فرده!

از يه طرف دلت مي خواد اين مدرك رو بگيري، از يه طرف ديگه ميگي هزينه هاش خيلي زياده، فعلا ولش كن! خلاصه كه دوستم تشويقم كرد، بهم انرژي داد و كمكم كرد كه بالاخره تصميمي كه دوست دارم رو بگيرم. امروز ثبت نام كردم و به زودي هم كتاب هاش رو ميگيرم. خوشحالم، ممنونم و قدرشناسم.