نذر
برای خود من خیلی عجیبه که چرا آدم ها وقتی میخوان نذر بزرگی بکنن ریختن خون یه حیوون رو نذر می کنن. خیلی فلسفه ی نذر کردن رو دوست ندارم. انگار که میخوای به خدا یا ائمه وعده بدی که اگه برات یه کاری کردن اون وقت تو هم یه کاری براشون می کنی! انگار که رابطه ی بنده با خدا شکل معامله پیدا می کنه!! البته این فقط حس منه و خیلی های دیگه این اعتقاد رو ندارن یقینا که نذرهای هرساله یا موردی دارن. خیلی وقت ها نذرها برام عجیب اند...
با تمام این اوصاف یکی از دوست هام برای شهادت حضرت فاطمه برای سلامتی خونواده (!) نذر گوسفند هر ساله داشت! و هر سال هم لاشه رو به خانه سالمندان هدیه می داد. من هم چون تا حالا ندیده بودم کشتارگاه چه جور جاییه بلند شدم رفتم ببینم که حداقل این حس کنجکاویم برطرف بشه!!
تو راه که داشتیم می رفتیم کلی دلم حالت حال به هم زنی و اینا داشت اما خب خودم خواسته بودم. وضعیت گوسفندهایی که خیلی بی رحمانه چپه اشون میکردن تو جعبه برای وزن کشی و وقتی که روی دو پا میبردنشون تا سلاخ خونه خیلی رقت انگیز بود و ترس رو می شد از چشم هاشون دید.
فکر نمی کردم تحمل دیدن ریخته شدن خون و کنده شدن پوست شون رو داشته باشم اما همه اش رو نگاه کردم و تو ذهنم مرتب با خودم فکر می کردم که چرا جون یه حیوون برای سلامتی یه خونواده باید گرفته بشه... خدا چه احتیاجی به این قربانی داره... داستان ابراهیم و اسماعیل، داستان قربانی کردن آدم ها پای خدایان جور و واجور معابد همیشه اذیتم کرده. این که یک نفر رو قربانی کنند تا ریخته شدن خون اون باعث دور شدن خبائث و شیاطین از قبیله ای باشه نهایت خودخواهیه.
دنیا پر از چیزهای خوبه و اون چیزی که اون رو می چرخونه مهربونیه نه قساوتی برای به دست آوردن یک رحمت یا نعمت. من اگه با خدا قرار هم بگذارم یه قرار لطیف تر میگذارم! :))