انرژی مثبت در تکلم

نحوه تکلم انسانها بیانگر نحوه تفکر آنهاست. مثبت بیندیشیم و مثبت بگوییم تا انرژی مثبت خود را به دیگران منتقل کنیم.



بگوییم ….

ازاینکه وقتتون رو در اختیارم گذاشتید ممنون “”"”"”"”"”" نگوییم ببخشید مزاحمتون شدم

طول میکشه تا یاد بگیری “”"”"”"”"”"”" نگوییم هیچ وقت یاد نمیگیری

مسئله دارم “”"”"”"”"” نگوییم مشکل دارم

مسئله رو خودم حل میکنم “”"”"”"”"”"”" نگوییم مسئله به تو ربطی نداره

شاد و پر انرژی باشید “”"”"”"”"”" نگوییم خسته نباشید

این کار را بعدا انجام میدهم “”"”"”"”"” نگوییم دچار یاس شدم

صد در صد خواهد شد “”"”"”"”"”" نگوییم ای کاش میشد

ان شا الله حتما موفق میشوی “”"”"”"”"”" نگوییم ان شا الله موفق میشوی

عالی هستم “”"”"”"”"”"”" نگوییم خوب هستم

ادامه نوشته

30فعاليت 30 ثانيه اي براي زندگي شاد و بهتر

30 فعالیت 30 ثانیه ای


رفتار و طرز برخورد ، شالوده و پایه موفقیت است. یک انسان سخاوتمند با رفتار و منش مثبت مطمئناً کامیاب خواهد شد.  اگر رفتارتان را تغییر دهید، ادراکتان، اعمالتان، و زندگیتان را تغییر داده اید و با تغییر تک تک زندگیها، دنیا تغییر خواهد کرد. در ایـن مقالـه 30 نـوع کـار را عنـوان می کنیـم کـه هـر کـدام فقـط 30 ثانیـه زمـان می بـرد.

 

تصور کنید اگر میلیونها یا بیلیونها انسان روی زمین اگر فقط یکی از این کارها را انجام بدهند، دنیا چطور تغییر می کرد؟ به همین خاطر سعی کردیم راه های جدیدی برای رشد و پیشرفت شخصی برایتان عنوان کنیم که می توانید در کمتر از 30 ثانیه آن ها را انجام دهید :

1 - تن صدایتان را تغییر دهید

برای 30 ثانیه سعی کنید نرمتر، آرامتر، و کمی خوشایندتر صحبت کنید. با نتایج شگفت انگیزی روبه رو خواهید شد. آیا می دانستید وقتی با صدای نرمتر و آرامتر به بچه ها دستور بدهید، نسبت به اینکه سرشان داد بزنید، تأثیر بیشتری خواهد داشت؟ اگر در کار خسته شده اید، حتی فقط برای 30 ثانیه سعی کنید لحن صدایتان را آرامتر کنید، شاید زودتر به نتیجه رسیدید!


2 - ایده های قدیمیتان را به یاد آورده و دوباره آن ها را از سر گیرید

برای 30 ثانیه، ایده قدیمیتان را دوباره امتحان کنید. آیا این ایده یک اختراع ، یک پروژه کاری ، یا کاری بوده که به نظرتان خسته کننده آمده است؟ یکی از آن کارها را انتخاب کرده و یک بار دیگر امتحانش کنید. تصور کنید اگر همه آدمها اینقدر جرات داشتند که از نبوغ خدادادی در جهت استعدادهایشان بهره گیرند چه می شد؟ می دانید چه چیزهای جدیدی در دنیا ابداع می شد؟


3 - برای30 ثانیه به یک نفر یک فرصت دوباره بدهید
یک بار دیگر به حرفهایش گوش دهید یا یک بار دیگر به او فرصت دهید شاید که تغییر کرده باشد.

4 - به فرزندانتان بگویید « دوستتان دارم » و « به شما افتخار می کنم »
به چشم هایشان نگاه کنید، و به آنها نشان دهید که چقدر برایشان ارزش قائلید. تصور کنید اگر همه ی والدین 30 ثانیه در روز هم که شده به فرزندانشان اطمینان خاطر می دادند، دنیا چه تغییری می کرد.

5 - تشکر از خدا
دفعه بعدی که منتظر خشنودی آنی یا چیزی بودید که نمی توانید در همان لحظه داشته باشید ، برای آنچه که در حال حاضر دارید ، 30 ثانیه از خدا تشکر و قدردانی کنید. این کار باعث تغییر رفتارتان خواهد شد.

6 - 30ثانیه محکم تر و صاف تر بایستید، و سرتان را بالاتر بگیرید
در چشم های دیگران نگاه کنید و با اطمینان بیشتر راه بروید. ببینید چه احساس خوبی دارد.

7 - کاری را که قبلاً از انجام آن دست کشیده اید و نیمه رها کرده اید را انتخاب کنید که امروز انجامش دهید
30 ثانیه بیشتر طول نمی کشد که برای انجام کاری تصمیم بگیرید. قولتان را پیش خودتان نگه دارید و مطمئن باشید که حتماً انجامش خواهید داد.

8 - به هم ریختگی هایی که کس دیگری ایجاد کرده را تمیز و مرتب کنید.

9 - از کسی تعریف و تمجید کنید.

10 - برای چیزی یا کسی که باور دارید ، بایستید
یک جمله حمایت کننده، حوزه نفوذ شما را گسترده تر خواهد کرد.

11 - کسی را در کارش تشویق کنید و به او اطمینان خاطر بدهید
به او بگویید که « تو می توانی! » او را باور داشته باشید و این باور را نشان دهید.

12 - کسی را که دوست دارید بیشتر با او آشنا شوید به خانه تان دعوت کنید
می توانید شام را کنار هم صرف کنید. از این دعوت برای یک دوستی تازه استفاده کنید.

13 - به مدت 30 ثانیه در جمع همسرتان را ناز و نوازش کنید
دستتان را پشتش بکشید، انگشتانتان را در موهایش فرو ببرید، نرم و آرام بغلش کنید، دستش را به نرمی فشار دهید، یا حتی یک بوسه تند و چابک. خیلی خوب است اگر بچه هایتان بفهمند که پدر و مادرشان همدیگر را دوست دارند و برای ابراز علاقه به هم راحت هستند. مطمئناً اگر همه زوج ها فقط 30 ثانیه در روز برای چنین کاری وقت می گذاشتند، این قدر زندگیهای زناشویی درهم و برهم نبود.

14 - یک کلمه ی جدید ( کلمه ای از زبانی خارجی که به خوبی به آن تسلط ندارید ) یا یک چیز تازه در مورد یک فرهنگ دیگر یاد بگیرید.

15 - چکی به مبلغ %10 از حقوق ماهانه تان بنویسید و به مؤسسات خیریه هدیه کنید.

16 - هر روز30 ثانیه برای غالب آمدن بر ترسها و شجاعانه روبه رو شدن با همه ی موقعیتهای زندگی تان دعا کنید
رفتاری مثبت و هدفی مثبت در ذهن داشته باشید. برای کارهای آن روزتان طبق اولویتها برنامه ریزی کنید. بعد از 30 ثانیه برای تغییر آماده خواهید بود.

17 - از کسی بپرسید، «حالت چطور است» و واقعاً به جوابی که به شما می دهد خوب گوش کنید.

18 - 20 هزار تومان در یک پاکت گذاشته و با عنوان «ناشناس» برای کسی بگذارید که می دانید به آن احتیاج دارد
نیکوکاری بدون اینکه شناخته شوید احساسی فوق العاده در شما ایجاد خواهد کرد. امتحان کنید!

19 - یک اقدام سریع برای محیط زیست بکنید
به پرنده ها غذا بدهید، زباله ها و آشغال ها را جمع و جور کنید و .......

20 - یک صبحانه عالی برای خود انتخاب کنید
انرژی روزانه خود را با یک تصمیم 30 ثانیه ای شروع کنید. کمتر مواد قندی بخورید و بیشتر پروتئین و میوه بخورید و صبحانه ای سالم و مقوی برای خود انتخاب کنید.

21- اگر خیلی وقت است که درون خانه یا شرکت هستید، بیرون بروید و اجازه بدهید که نور آفتاب روی صورتتان بنشیند
این کار حالتان را خیلی سریع بهبود خواهد داد.

22 - وقتی کسی از شما کمک خواست ( کمک مالی ) ، پاسخ مثبت بدهید.

23 - برای انتخابات ثبت نام کنید
30 ثانیه برای ثبت نام وقت بگذارید و فرم را پر کنید. با این کار هر وقت موقع انتخابات شهر یا شورا رسید می توانید در این فعالیت مردمی شرکت کنید.

24 - یک دانه بکارید یا اگر وارد هستید، یک نهال بکارید
تصور کنید اگر میلیون ها آدم روی زمین این کار را بکنند دنیا چه تغییری خواهد کرد.

25 - چراغ اتاق هایی که خالی است را خاموش کنید (لامپ اضافی خاموش). هر30 ثانیه هم ارزش دارد.

26 - در سطل زباله خانه چند کیسه زباله بگذارید تا انواع مختلف زباله ها را جداگانه دور بریزید
شما بازیافت زباله را از همین امروز شروع کرده اید.

27 - یک عادت بدتان را در 30 ثانیه ترک کنید، و 30 ثانیه به 30 ثانیه آن را تکرار کنید.

28 - 30ثانیه بخندید
استرس تان فروکش خواهد کرد.

29 - آب بنوشید.

30 - 30ثانیه از هر آنچه که دارید احساس رضایت کنید، و همیشه قدردان نعمت های خداوند باشید.

زندگی معلم بزرگی است

زندگی معلم بزرگی است.

درس هایی می آموزد که در هیچ کتابی نیست و در هیچ دانشگاهی تدریس نمی شود.

آنها که به کتاب ها و نوشته ها بسنده کردند و مغرور شدند از درس های بزرگ زندگی

محروم شدند و بسیار آسیب دیدند.

زندگی می آموزد که شتاب نکن.

زندگی می آموزد چیزهایی که می خواهی به آنها برسی وقتی دریافتشان می کنی می بینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده شاید هم اصلا مهم نبوده شاید موجب اندوهت نیز گشته است.

زندگی می آموزد از دست دادن آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست.

زندگی می آموزد رنج ها و سختی ها با همه تلخی که در کام تو دارند اگر خودت بخواهی می توانند بسیار آموزنده و رشد دهنده باشند.

زندگی می آموزد چیزهایی که بزرگترها سر آن دعوا می کنند بزرگتر از چیزهایی نیست که کوچک ترها سر آن دعوا می کنند.

زندگی می آموزد همه لحظات تبدیل به خاطراتی شیرین می شوند بعدا که می گذری و تو در آن لحظه بی تابی می کردی و این را نمی دانستی.

زندگی می آموزد آنها که از تلخی ها می گریزند شیرینی ها را نخواهند چشید و آنها که از سختی ها می ترسند به آسودگی نخواهند رسید.

زندگی می آموزد گذشت و مهربانی شیرین است.

زندگی می آموزد آنکه کام دیگران را تلخ می کند غیر ممکن است کام خودش شیرین باشد.

زندگی می آموزد سادگی زیباتر است.

زندگی می آموزد بار بر دوش دیگران نهادن، شانه های خودت را سنگین می کند و بار از دوش دیگران برداشتن، خودت را سبکبار می کند.

زندگی می آموزد صمیمیت را.

زندگی نشان می دهد کسانی را که سنگین و بزرگ راه رفتند و خرد و شکسته شدند.

زندگی می گوید من با تو مهربانم، خیلی مهربانم اگر تو با خودت نامهربان نباشی.

زندگی می گوید بیش از آنکه تو مرا دوست می داری من تو را. بیش از آنکه تو مرا می خواهی من تو را.

زندگی می گوید تو خیلی وقت ها مرا گم می کنی. جاهای عجیبی بدنبال من می گردی، جاهایی که شاید حتی زندگیت به تنگنا کشیده می شود.

زندگی می گوید خیلی وقت ها تو از چیزی می گریزی و به تنگ می آیی که همانجا بوی عطر من پیچیده است. وقتی دست سالخورده ای را می گیری و با حوصله پا به پای او عرض خیابان را طی می کنی، وقتی به صورت کودکی گریان می خندی، وقتی نوازش دستان گرمت وجود لرزان یتیمی را گرم می کند. وقتی با حوصله و مهربانی نگاهت را به نگاه خسته پدر و مادرت گره می زنی. وقتی به همسرت فرصت می دهی تا در چشمه شکیبایی تو غبار آشفتگی و دلتنگی و خستگی اش را بزداید. وقتی با مهر و صبوری می خندی تا خنده زیبایت خنکایی باشد برای آنکه در گرمای زندگی جوش آورده است.

می بینی زندگی چه پیداست.

کاش از چشمه زندگی فرار نکنی و لختی کنارش بنشینی و دویدن های بی امان این فرصت را از تو نگیرد که کفش هایت را درآوری و پایت را در زلالش از رنج شتاب های پی در پی برهانی.

از آنها نباشی که مهمند و به هرکس می رسند می گویند وقت ندارم.

از آنها نباشی که سلام دیگران را نمی شنود و لبخندشان را نمی بیند.


زندگی چه معلم مهربانی است.

دوست داشتن ما

این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمان هستند.

دوستشون داریم و دوستمون دارند ولی ما رونمی فهمند
 
و فقط تو دنیای خودشون دارند بهترین رفتار را با ما می کنند.
 
 
ماهیمون هی می خواست یه چیزی بهم بگه. تا دهنشو وا
 
می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه.
 
دست کردم تو آکواریوم درش آوردم.
 
شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن!
 
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو.
 
اینقده بالا پایین پرید خسته شد خوابیـــد!
 
دیدم بهترین موقعه تا خوابه،دوباره بندازمش تو آب.
 
 ولی الان چند ساعته بیدار نشده...
 
یعنی فکرکنم بیدار شده،دیده انداختمش اون تو،
 
قهر کرده خودشو زده به خواب

زیباترین قسم

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

 

سهراب سپهری

رکاب بزن

رکاب بزن

 

زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد،

 

مگر این كه دست از ركاب زدن بردارد 

اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى

 دادگاه كه همه عیب و ایرادهایم را ثبت می‌كند تا بعداً تك تك

 آنها را به‌رخم بكشد

 

به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند كه من

لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم او همیشه

 حضور داشت، ولى نه مثل یك خدا كه مثل مأموران دولتى

 

ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن

 هم موقعى بود كه حس كردم زندگى كردن مثل

دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در

یك جاده ناهمواراما خوبیش به این بود كه خدا با

 من همراه بود و پشت سر من ركاب مى‌زد

 

آن روزها كه من ركاب مى‌زدم و او كمكم مى‌كرد، تقریباً

راه را مى‌دانستم، اما ركاب زدن دائمى، در جاده‌اى قابل

پیش بینى كسلم مى‌كرد، چون همیشه كوتاه‌ترین فاصله‌ها

را پیدا مى‌كردم

 

یادم نمى‌آید كى بود كه به من گفت جاهایمان را عوض كنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سر او ركاب مى‌زدم

 

 حالا دیگر زندگى كردن در كنار یك قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت

او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در كوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و از این گذشته می‌توانست با حداكثر سرعت براند

او مرا در جاده‌هاى خطرناك و صعب‌العبور، اما بسیار زیبا و با شكوه به پیش مى‌برد، و من غرق سعادت مى‌شدم

 

گاهى نگران مى‌شدم و مى‌پرسیدم، «دارى منو كجا مى‌برى» او مى‌خندید و جوابم را نمى‌داد و من حس مى‌كردم دارم كم كم به او اعتماد مى‌كنم

بزودى زندگى كسالت بارم را فراموش كردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ شدم. هنگامى كه مى‌‌گفتم، «دارم مى‌ترسم» بر مى‌گشت و دستم را مى‌گرفت

 

او مرا به آدم‌هایى معرفى كرد كه هدایایى را به من مى‌دادند كه به آنها نیاز داشتم

 

هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى. آنها به من توشه سفر مى‌دادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛

 سفر من و خدا و ما باز رفتیم و رفتیم

 

حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت: «همه‌شان را ببخش. بار زیادى هستندخیلى سنگین‌اند

 

و من همین كار را كردم و همه هدایا را به مردمى كه سر راهمان قرار مى‌گرفتند

 

دادم و متوجه شدم كه در بخشیدن است كه دریافت مى‌كنم. حالا دیگر بارمان سبك شده بود

 

او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود

 

او مى‌دانست چطور از پیچ‌هاى خطرناك بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز كند

من یاد گرفتم چشم‌هایم را ببندم و در عجیب‌ترین جاها، فقط شبیه به او ركاب بزنم

 

این طورى وقتى چشم‌هایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مى‌بردم و وقتى چشم‌هایمرا مى‌بستم، نسیم خنكى صورتم را نوازش مى‌داد

 

هر وقت در زندگى احساس مى‌كنم كه دیگر نمى‌توانم ادامه بدهم، او لبخند مى‌زند و فقط مى‌گوید

«ركاب بزن....»

 

جملاتی زیبا از خورخه لوئیس بورخس  

هميشه حرفي را بزن که بتواني بنويسي، چيزي را بنويس که بتواني امضايش کني وچيزي را امضا کن که بتواني پايش بايستي.
 
آنانکه تجربه‌هاي گذشته را به خاطر نمي‌آورند محکوم به تکرار اشتباهند.
 
وقتي به چيزي مي‌رسي بنگر که در ازاي آن از چه گذشته‌اي.
 
آدم‌هاي بزرگ شرايط را خلق مي‌کنند و آدم هاي کوچک از آن تبعيت مي‌کنند.
 
آدم‌هاي موفق به انديشه‌هايشان عمل مي‌کنند اما سايرين تنها به سختي انجام آن مي‌انديشند.
 
گاهي خوردن لگدي از پشت، برداشتن گامي به جلو است.
 
هرگز به کسي که براي احساس تو ارزش قايل نيست دل نبند.
 
هميشه توان اين را داشته باش تا از کسي يا چيزي که آزارت مي‌دهد به راحتي دل بکني.
 
به کساني که خوبي ديگران را بي‌ارزش يا از روي توقع مي‌دانند، خوبي نکن و اگر خوبي کردي انتظار قدرداني نداشته باش.
 
قضاوت خوب محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار محصول قضاوت بد.
 
هرگاه با آدم‌هاي موفق مشورت کني شريک تفکر روشن آنها خواهي بود.
 
وقتي خوشبخت هستي که وجودت آرامش بخش ديگران باشد.
 
به خودت بياموز هرکسي ارزش ماندن در قلب تو را ندارد.
 
هرگز براي عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش، گاهي در انتهاي خارهاي يک کاکتوس به غنچه‌اي مي رسي که زندگيت را روشن مي‌کند.
 
هرگاه نتوانستي اشتباهي را ببخشي آن از کوچکي قلب توست، نه بزرگي اشتباه.
 
عادت کن هميشه حتي وقتي عصباني هستي عاقبت کار را در نظر بگيري.
 
آنقدر به در بسته چشم ندوز تا درهايي را که باز مي‌شوند، نبيني.
 
تملق کار ابلهان است.
 
کسي که براي آباداني مي‌کوشد جهان از او به نيکي ياد مي کند.
 
آنکه براي رسيدن به تو از همه کس مي‌گذرد عاقبت روزي تو را تنها خواهد گذاشت.
 
نتيجه گيري سريع در رخدادهاي مهم زندگي از بي‌خردي است.
 
هيچ گاه ابزار رسيدن به خواسته ديگران نشو.
 
از قضاوت دست بکش تا آرامش را تجربه کني.
 
دوست برادري است که طبق ميل خود انتخابش مي‌کني .
 
کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.
 
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی.
 
خورخه لوییس بورخس

زندگی کن

زندگي كن و بگذار هر ممكني پيش بيايد.
بخوان،‌پايكوبي كن ...، ‌فرياد بزن ...،‌ گريه كن ...، ‌بخند ...، عشق بورز ...، مكاشفه كن ...،‌ بپيوند ...، تنها بمان و گاه دركوهسار ...
زندگي كوتاه است،‌ آنرا سرشار بگذران تا آنجا كه مي تواني. و تلاش نكن كه در برابر اين نياز مقاومت كني.
---------
و بدان ...
امروز امروز است
امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باش
یاز محبت دنیا کم نمیشه پس بخند و عاشق باش
امروز هر چقدر دلها را شاد کنی
کسی به تو خورده نمیگیره پس شادی بخش باش
امروز هرچقدر نفس بکشی
جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمیشه
پس از اعماق وجودت نفس بکش
امروز هر چقدر آرزو کنی چشمه ی آرزوهات خشک نمیشه پس آرزو کن
امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمیشه
پس صدایش کن
او منتظر توست
او منتظر آرزوهایت
خنده هایت
گریه هایت
ستاره شمردن هایت
و عاشق بودن هایت است
امروز امروز است
آری، زندگی را آنگونه که دوست داری تصور کن تا آنگونه شود!
--------------
و به یاد داشته باش ...
زندگی کاروانیست زودگذر، آهنگیست نیمه تمام ، تابلویست زیبا و فریبنده ، میسوزد و میسوزاند و هیچ درآن رنگ حقیقت نمی گیرد جز محبت
کسی که بهشت را بر زمین نیافته است
آن را در آسمان نیز نخواهد یافت
خانه ی خدا نزدیک ماست
و تنها اثاث آن ، عشق است....
---------------
و می گویند ...
زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق می ورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
---------------
پس ...
زندگي چالشي بزرگ است
مخاطره اي عظيم
فرصت يکه و يکتاي زندگي را
نبايد صرف چيزهاي کم بها کرد
چيزهاي اندک که مرگ آن ها را از ما مي گيرد
زندگي را بايد صرف اموري کرد که مرگ نمي تواند آن ها را از ما بگيرد
زندگي کاروان سرايي است که شب هنگام در آن اتراق مي کنيم
و سپيده دمان از آن بيرون مي رويم
فقط چيزهايي اهميت دارند
چيزهايي که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند

دنيا چيزي نيست که آن را واگذاريم
دنيا چيزي است که بايد آن را برداريم و با خود همراه کنيم
سالکان حقيقي مي دانند که همه آن زندگي باشکوه هديه اي از طرف خداوند و بهره خود را از دنيا فراموش نمي کنند
کساني که از دنيا روي برمي گردانند
نگاهي تيره و يأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگي و شادماني اند

خداوند زندگي را به ما نبخشيده است تا از آن روي برگردانيم

سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسيد: آيا «زندگي» را «زندگي کرده اي»؟

                                                                          

ای دبستانی ترین احساس من

اي دبستاني ترين احساس من

خاطرات كودكي زيباترند
يادگاران كهن مانا ترند
درسهاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مكارو دزد دشت وباغ
روز مهماني كوكب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است

كاكلي گنجشككي با هوش بود
فيل ناداني برايش موش بود
با وجود سوز وسرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن ميدريد

تا درون نيمكت جا ميشديم
ما پرازتصميم كبري ميشديم
پاك كن هايي زپاكي داشتيم
يك تراش سرخ لاكي داشتيم

كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ كاه بود

مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جارو ي با پا روي برگ
همكلاسيهاي من يادم كنيد
بازهم در كوچه فريادم كنيد

همكلاسيهاي درد ورنج وكار
بچه هاي جامه هاي وصله دار
بچه هاي دكه خوراك سرد
كودكان كوچه اما مرد مرد
كاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بودوتفريقي نبود
كاش ميشد باز كوچك ميشديم
لا اقل يك روز كودك ميشديم

ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچها كه بودش روي دوش
اي معلم ياد وهم نامت بخير
ياد درس آب وبابايت بخير
اي دبستاني ترين احساس من بازگرد اين مشقها را خط بزن
اي دبستاني ترين احساس من بازگرد اين مشقها را خط بزن

خود را از پیش داوری رها کنیم

 

ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد. وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!

 بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.

 دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.

 آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند، و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی آن یکی میز مانده است.

 توضیح پائولو کوئلیو:

 من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.

 چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید.